-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نی مجال آن که او را از دل خود برکشم نی دل خالی که در دل دلبری دیگر کشم
2 دیده را گر حق آن نبود که دید او روی تو من ز خونهایی کزو خوردم ز چشمش برکشم
3 گر نترسم زان که در خونابه ماند یار من برکشم دیده به جای دیده او را در کشم
4 در رهی، کو رفت، این سر تا نگردد خاک ره هم به خاک راه او زان خاک راهش برکشم
5 بر خودش خوانم، فضولی بین که می خواهم، به جهد چشمه خورشید را در جنب نیلوفر کشم
6 عاقبت روشن شود همسایگان را سوز من گر چه آه آتشین از خلق پنهان در کشم
7 چو بر آن سون تواند داشت، خسرو، سالها گر توانم یک سخن زان لعل جان پرور کشم