چشم بینائی که بر از شاه نعمت‌الله ولی غزل 506

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

چشم بینائی که بر او اوفتد

1 چشم بینائی که بر او اوفتد سر نهد بر پاش و بر رو اوفتد

2 هر که بر خاک درش افتد چو ما مسکن او جای نیکو اوفتد

3 آفتابست او و عالم سایه بان نور او بر ما و بر تو اوفتد

4 دل به دریا داده ایم و می رویم آخر این کار تا چو اوفتد

5 رنگ و بوی اوست رنگ و بوی ما گر سخن با رنگ و با بو اوفتد

6 بر سر کوی خرابات مغان گر رسد مستی به یلهو اوفتد

7 نعمت الله ساقی سرمست ماست برنخیزد هر که با او اوفتد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر