- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش تا روز دل از عشق تنعم می کرد در پس پردهٔ جان یار ترنم می کرد
2 من چو بلبل همه شب زار همی نالیدم دوست چون غنچه بر آن گریه تبسم می کرد
3 دل بیچارهٔ گم گشته خود را دیدم چارهٔ خویش همی جست و دگر گم می کرد
4 بر سر کوی خرابات گذر می کردم عشق دیدم که روان غارت مردم می کرد
5 گرچه جام می و پیمانه همی کردم نوش همت عالی من میل بدان خم می کرد
6 باده با جام سخن از سر مستی می گفت روح با جسم درین حال تکلم می کر د
7 سید و بنده چو در خلوت جان می رفتند بندهٔ عاشق گستاخ تقدم می کرد