1 دوش بوی گل مرا از آشنایی یاد داد جان گریبان پاره کرد و خویش را بر باد داد
2 ترسم از پرده برون افتم چو گل، کاین باد صبح زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد
3 جز خرابی نامد اندر جانم از بنیاد عشق گر چه هر دم دیده خون تو درین بنیاد داد
4 پیش ازین اباد بود این دل که مستی در رسید وین صلای صوفیان در خانه آباد داد
5 مشنو، ای حاکم، ز ما دعوی خون بر یار خویش کشتگان عشقبازی را نشاید داد داد
6 چون نوازد خوبرو آنگه کشد، خود فتنه بود ساغر شیری که شیرین بر کف فرهاد داد
7 من نشسته هر دم و از دیده خون پیش افتدم بین دل خون گشته خسروا را چه پیش افتاد داد؟