- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود بت پرستی را در خدمت بت یاری بود
2 کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت که از او هر رگ من رشته زناری بود
3 گفتمش، بود غم مات گهی، آن بدمهر از برای دل ما نیز بگفت، آری بود
4 دل گمگشته همی جستم در هر مویش خنده می کرد به شوخی که دلت باری بود
5 سرگذشت دل خود گفتم در پیش خیال محرم راز شب تیره و دیواری بود
6 زلف بنمودش آلوده به خون، گفت، آری یادمی آیدم آنجا که گرفتاری بود
7 می تراوید از چشم ترم اندک اندک هر کجا در جگر سوخته آزاری بود
8 شمع بگریست زمانی و زهر سوز بمرد سوزم از گریه همی مرد که بسیاری بود
9 هر که خسرو را دید از تو جدا، گفت به درد وقتی این بلبل شوریده به گلزاری بود