عهد شباب رفت و، نشد هیچ از واعظ قزوینی غزل 449

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

عهد شباب رفت و، نشد هیچ کار حیف!

1 عهد شباب رفت و، نشد هیچ کار حیف! دست طلب نچید گلی زین بهار حیف!

2 عمر دراز رفت و، نشد فکر توشه یی از دست شد طناب و، نبستیم بار حیف!

3 با این سیاه رویی و آلوده دامنی رفتیم همچو سیل ازین کوهسار حیف!

4 داریم چشم گریه ز یاران بروز مرگ ما خود بروز خود نگرستیم زار حیف!

5 شد عمر و، آه حسرتی از دل نشد بلند نخلی نکاشتیم درین جویبار حیف!

6 آن مستی جوانی و، این ضعف پیری است ما را دمی ز عمر نیامد بکار حیف!

7 فرداست اینکه قدر شناسان دردمند خواهند گفت:«حیف ز واعظ هزار حیف »!

عکس نوشته
کامنت
comment