- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 راز دل عشاق به هر کس نتوان گفت این گوهر عشقست بگفتن نتوان سفت
2 در صومعه یک دم نتوانیم نشستن بر خاک در میکده صد سال توان خفت
3 مردانه قدم بر سر مستی بنهادیم به زین لگدی بر سر هستی نتوان کُفت
4 گر دست دهد دولت جاوید بیابیم حاشا که خودی از ره توحید توان رفت
5 گفتم سر زلفش که مگر مشک خطائی پیچید به خود زین سخن و نیک برآشفت
6 جامیست پر از باده و ما مست و خرابیم هرگز نبرد زاهد مخمور ز ما مُفت
7 بشنو سخنی سید ما گر سر وقتست خود خوشتر ازین قول که گفت است و توان گفت