1 سریست مرا با تو که اغیار نداند کاسرار می عشق تو هشیار نداند
2 در دایرهٔ عشق هر آنکس که نهد پای از شوق خطت نقطه ز پرگار نداند
3 گر بلبل دلسوخته بیرون رود از باغ باز از سرمستی ره گلزار نداند
4 هر کس که گرفتار نگردد به کمندی در قید غمت حال گرفتار نداند
5 تا تلخی هجران نکشد خسرو پرویز قدر لب شیرین شکر بار نداند
6 هر دل که نشد فتنه از آن نرگس بیمار حال من دلخستهٔ بیمار نداند
7 چون حال دل از زلف تو پوشیده توان داشت کان هندوی دل دزد سیه کار نداند
8 ای باد صبا حال من ارزانک توانی با یار چنان گوی که اغیار نداند
9 خواجو که درین واقعه بیچاره فرو ماند عیبش مکن ار چارهٔ اینکار نداند
دیدگاهها **