-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بحریست بحر دل که کرانش پدید نیست راهیست راه جان که نشانش پدید نیست
2 علم بدیع ماست که از غایت شرف دارد معانئی که بیانش پدید نیست
3 عشقست و هرچه هست و جز او نیست در وجود در هر چه بنگری جز از آتش پدید نیست
4 عالم منور است از آن نور و نور او از غایت ظهور عیانش پدید نیست
5 گفتم میان او به کنار آورم ولی از بس که نازکست میانش پدید نیست
6 مجموع کاینات سراپردهٔ ویند وین طرفه بین که هیچ مکانش پدید نیست
7 هر ذره که هست از آن نور روشن است اینش بتر نماید و آنش پدید نیست
8 او جان عالمست و همه عالمش بدن پیداست این تن وی و جانش پدید نیست
9 سودای عشق مایهٔ دکان سید است خوش تاجری که سود و زیانش پدید نیست