بحر در جوش است و از شاه نعمت‌الله ولی غزل 937

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

بحر در جوش است و جانم درخروش

1 بحر در جوش است و جانم درخروش عقل می گوید که راز خود بپوش

2 عاقلی می خورد و عقل از دست رفت اوفتاده بی خود و بی عقل و هوش

3 تا ننوشی می ندانی ذوق می ذوق می ، می بایدت می را بنوش

4 خم می در جوش و ساقی در حضور در سرای ما و ما در جست و جوش

5 ساقی ما خرقه می شویدبه می آفرین بر دست او و شستشوش

6 در خرابات مغان مست و خراب می کشندم چون سبو رندان به دوش

7 سید مستان چو می گوید سخن عاشقانه گوش کن یک دم خموش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر