همان از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 128

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

همان گه یکی نامه فرمود، گفت

1 همان گه یکی نامه فرمود، گفت به نام خداوند بی یار و جفت

2 که چندان مرا داد گنج و سپاه که بدخواه بگریخت از گرد راه

3 شنیدم کزآن بر تن ایرانیان چه مایه کشیدی تو رنج و زیان

4 زیان تو را من بجای آورم بخوبی به کار تو رای آورم

5 تو باید که پاینده باشی بجای وگرنه زیان باز دارد خدای

6 چو من پیش دریا کنار آمدم همی آرزو، کارزار آمدم

7 گریزان شد از پیش، دشمن چه سود که گرگ رباینده رفت و ربود

8 تو چون نامه بر خوانی ایدر بسیچ برآرای لشکر، میآرام هیچ

9 که ما گرد کشور بخواهیم گشت همی تا نیایی تو، نتوان گذشت

10 چو ایدر رسی، چین و دریا کنار سپارم به تو تا شوی کامگار

11 کنم با تو پیمان و گیرم گوا که گر دشمن آید نداری روا

12 بکوشی به جان و به تن، خواسته سپاهی کنم با تو آراسته

13 چو زین گونه پیمان ببندی به دست دل من ز تیمار دشمن برست

14 بهک چون شد آگاه از او، هرچه داشت نهان کرد، خاک از برش برگماشت

15 چو نامه بدید و سخنها شنود دژم گشت و بر روی شادی نمود

16 فرستاده را اسب داد و ستام خورش خواست، پیشش می آورد و جام

17 همان گاه یک پاسخ نامه کرد که دارای چین باد بی رنج و درد

18 بدین آمدن شادمانم چنان که گویی به من داد گردون عنان

19 ز یزدان بجای آوریدم سپاس که از مرز چین دور گشت آن هراس

20 شد آواره دشمن ز شمشیر شاه درست آمد و برنشست او به گاه

21 سخنها ز رنج رهی کرد یاد چو شاه آمد، آن رنجها گشت باد

22 سرِ شاه باید که باشد بجای همه رنج بردارد از دل خدای

23 همه خوار و دشوار کایدر گذشت چو باد بزان کآن کجا برگذشت

24 همه رنج، ما را ز دیهیم بود که در رای و در رزم سستی نمود

25 سپه را ز دریا پراگنده کرد ز تاراج گنج خود آگنده کرد

26 نه اندیشه بودش ز دشمن نه باک در افگند لشکر به دام هلاک

27 سر خویشتن نیز بر سر نهاد بداد آن همه گنج و لشکر به باد

28 چو از دشمن ایمن شود مرد هوش چنان دان که خون وی آمد به جوش

29 ز دشمن بپرهیز باشد کسی که مغزش خردمایه دارد بسی

30 دگر مر مرا خواند دارای چین بیایم، ز پیشش ببوسم زمین

31 ولیکن پراگنده بودم سپاه بخوانم، برآرایم از بهر راه

32 بجای آورم هرچه فرمایدم وگر نیز جان خواهدم، شایدم

33 ز ما چین فرستاده ای تیز هوش شتابان همی رفت تا پیش کوش

34 ز کار بهک باز گفت آنچه بود کز آن نامه چون شادمانی فزود

35 سپه را همی خواند خواهد به در که آید بر شاه پیروزگر

36 به آرایش و ساز راه اندر است به تدبیر دیدار شاه اندر است

عکس نوشته
کامنت
comment