1 سبزه ها نو دمید و یار نیامد تازه شد باغ و آن نگار نیامد
2 نوبهار آمد و حریف شرابم به تماشای نوبهار نیامد
3 چشم من جویبار گشت ز گریه سرو من سوی جویبار نیامد
4 آمد آن گل که باز رفت ز بستان وه که آن آشنای یار نیامد
5 عمر بگذشت و زان مسافر بدخو یک سلامی به یادگار نیامد
6 خوبرویان بسی بدیدم، لیک دل گمگشته برقرار نیامد
7 با چنین آه و اشک، چو باران شاخ امید من به یار نیامد
8 آن صبوری که تکیه داشت بر او دل در چنین وقت هیچ کار نیامد
9 خون دل خوردم و بسوختم، آری بر کس آن باده خوشگوار نیامد
10 آنچه از غم گذشت بر دل خسرو هر کرا گفتم استوار نیامد