1 رقیب از کوی آن دهقان پسر رفت بیا ساقی، که مرک از ده بدر رفت
2 بده جام می صافی که از دل غبار غم بصد خون جگر رفت
3 زرشک حال خورشید از شفق پرس که در خون جگر روزش بسر رفت
4 شب هجرم ندارد صبح گویا چراغ صبح بر باد سحر رفت
5 مگو ای عاشق از کشتن حذر کن چو عاشق شد کسی کار از حذر رفت
6 چراغ دیده ام گردید بی نور دمی کان نور چشمم از نظر رفت
7 به دستاویز سر میخواست اهلی که در کویش رود سر پیشتر رفت