- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سواری که از چین فرستاده بود به ایران و پندش بسی داده بود
2 بیامد، بیاورد یکسر نشان ز شاه و دلیران و گردنکشان
3 چنین گفت کان شهریار بلند ندارد سرِ رزم و رای گزند
4 به داد و دهش دل نهاده ست شاه پراگنده بر گرد گیتی سپاه
5 به ایران همه کشور آباد کرد جهان را پر از بخشش و داد کرد
6 به ایران زمین بر پراگند گنج تهی کرد گنج و بکاهید رنج
7 شب و روز دل بسته در کار مرد شکسته دلِ کین به آزار و درد
8 دل کوش از آن شادمان گشت و گفت که با اختر نیک بادی تو جُفت