چارهٔ کار من آن زمان از عطار نیشابوری غزل 813

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

چارهٔ کار من آن زمان که توانی

1 چارهٔ کار من آن زمان که توانی گر بکنی راضیم چنان که توانی

2 داد طلب کردم از تو داد ندادی گر ندهی داد می‌ستان که توانی

3 گفته بدی من ندانم و نتوانم داد تو دادن یقین بدان که توانی

4 گر به سر زلف دل ز من بربودی باز ده از لب هزار جان که توانی

5 دل چه بود خود که جان اگر طلبی تو حکم کنی بر همه جهان که توانی

6 ماه رخا پرده ز آفتاب برانداز وین همه فتنه فرو نشان که توانی

7 جملهٔ آزادگان روی زمین را بنده کن از چشم دلستان که توانی

8 جملهٔ دل مردگان منزل غم را زنده کن از لعل درفشان که توانی

9 یک شکر از لعل تو اگر بربایم عذر بخواهی به هر زبان که توانی

10 گر ز تو عطار خواست بوس و کناری هیچ منه داو در میان که توانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر