1 رسید موسم عید و صلای می درداد پیاله بر کف خوبان ماه پیکر داد
2 میی که ساقی رعنا ز خون مستان خورد چه خوابها که بدان غمزه های کافر داد
3 مگر بر آب خود آیم ز خشکی روزه دو سه پیاله بباید مرا سراسر داد
4 بسان نیمه بیضه ز جام نقره تمام که نقل مجلس مستان بط و کبوتر داد
5 خضر بریخت به ساغر ز می که آب حیات پس آن گهی به کف ثانی سکندر داد
6 بر آستانش، خسرو، نثار موسم عید به وزن شعر همه برکشیده گوهر داد