- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهر مرگ دوستان در مغزم از بس کار کرد در تنم هر استخوانی، کار نیش مار کرد
2 بس که شد از هر طرف آوازه مرگی بلند قیل و قال آن، ز خواب غفلتم بیدار کرد
3 سهل شد راه عدم از دیدن مرگ کسان کثرت این کاروان، ره را به ما هموار کرد
4 در نظر دارالشفائی شد مرا روی زمین آسمان در خاک از بس نرگس بیمار کرد
5 از پس قطع رگ جانم قطار رهروان جاده راه عدم را، تیغ جوهر دار کرد
6 از پی هم دوستان رفتند از من همچو موج روزگار آخر باین سوهان مرا هموار کرد
7 من که میمردم برای یکدم آب زندگی رفتن یاران مرا از عمر خود بیزار کرد
8 لخت لخت آمد جگر از دیده من زین فراق طرفه زهری روزگار آخر مرا در کار کرد
9 جز رضا دادن بحکم دوست واعظ چاره نیست زین شکایت گونه ها میباید استغفار کرد