1 اهلی که ز سودای بتان سود ندید از آتش سودا بجز از دود ندید
2 هر سرو که پرورد بخون دل خون از نخل قدش میوه مقصود ندید
1 از نرگس توام نظری ای پسر بس است چشمی به من فکن که مرا یک نظر بس است
2 گر آب خضر نیست جگر تشنه تو را پیکان آبدار تواش در جگر بس است
1 از که نالم که فغان از دل ریش است مرا هر بلایی که بود از دل خویش است مرا
2 شربت وصل تو بی زخم فراقی نبود لذت نوش پس از تلخی نیش است مرا
1 نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست طریق اهل دلان غیر دردمندی نیست
2 به خلق و لطف تو نازیم ای سهی بالا که سرو قد تورا ناز سر بلندی نیست