-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می پرستان چهره ها از تاب می افروختند بهر روز حشر، رنگ خجلتی اندوختند
2 در مآل خویش، یکدم فکر نتوانند کرد بسکه میخواران دماغ از آتش می سوختند
3 دامن دل را، بگل میخ خیال سیم و زر اهل دنیا بر زمین تیره بختی دوختند
4 این قدر این قوم میدانند رسم خواجگی صد یک آن بندگی هم کاش می آموختند
5 این قدر شد رشته عمر دراز این قوم را کز دو عالم دیده امیدواری دوختند
6 راه میبردند واعظ بر سر گنج نجات گر درین ظلمت چراغ توبه می افروختند