- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رخت صبوری تمام سوخته شد سینه را شعله فروزان هنوز آتش دیرینه را
2 غم که مرا در دل است کس نکند باورم پیش که پاره کنم وای من این سینه را
3 رخ بنما بر مراد، گر نه به خون منی آب به سیری مده تشنه دیرینه را
4 توبه ز می کرده بود دل که تو ساقی شدی باز همان حال شد احمد پارینه را
5 من چو ز سر خواستم، چشم تو پیکار جست خنجر نو ده به دست ترک کهن کینه را
6 صوفی ما شد خراب دوش به یک بانگ چنگ پیش بریشم کشید خرقه پشمینه را
7 بر سر خسرو اگر طعنه زند هر کسی روی سیاه مراست عیب تو آیینه را