گذشت زندگی و، شد ز دست کار از واعظ قزوینی غزل 407

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس

1 گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس نداد فرصت افسوس، صد هزار افسوس!

2 برفت عهد شباب و، همان علاقه بجاست نکرده بند ز خود پاره، شد بهار افسوس

3 گذشت عمر و، نکردیم طاعتی هرگز ز دست رفت کمند و، نشد شکار افسوس

4 دمی به کار نیامد ترا ز مدت عمر شکفت و ریخت چه گلها ز شاخسار افسوس

5 تمام عمر تو بگذشت در خود آرایی نگشت دست ز دندان ترا نگار افسوس

6 ترا بسی حرکت داد رعشه پیری ز خواب وا نشدت چشم اعتبار افسوس

7 دل شکسته بگرداب تن تباهی ماند نرفت کشتی از این ورطه برکنار افسوس

8 بشد بخنده و غفلت تمام عمر و، شبی بروز خود نگریستیم زار زار افسوس

9 ز روسیاهی ایام جاهلی واعظ نشست چهره ترا چشم اشکبار افسوس!

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر