-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 آن یکی مرد دومو آمد شتاب پیش یک آیینه دار مستطاب
2 گفت از ریشم سپیدی کن جدا که عروس نو گزیدم ای فتی
3 ریش او ببرید و کل پیشش نهاد گفت تو بگزین مرا کاری فتاد
4 این سؤال و آن جوابست آن گزین که سر اینها ندارد درد دین
5 آن یکی زد سیلیی مر زید را حمله کرد او هم برای کید را
6 گفت سیلیزن سؤالت میکنم پس جوابم گوی وانگه میزنم
7 بر قفای تو زدم آمد طراق یک سؤالی دارم اینجا در وفاق
8 این طراق از دست من بودست یا از قفاگاه تو ای فخر کیا
9 گفت از درد این فراغت نیستم که درین فکر و تفکر بیستم
10 تو که بیدردی همی اندیش این نیست صاحبدرد را این فکر هین