- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دگر شارسْتانی ست از سیم ناب به شکل عقابی سر اندر سحاب
2 که اندازه زآن بر نشاید گرفت طلسمی بزرگ است و جایی شگفت
3 یکی نغز سیمرغ پرداخته ز سیم سپید از برش ساخته
4 ز هر روی ده روزه ریگ روان رسیدن بدان شارْسْتان کی توان
5 ارم خوانده یزدان و کس آن ندید که مانند آن هیچ راه نافرید
6 میان من و اندلس جای اوست نه دشمن همی بیند آن را نه دوست
7 درختش همه زرّ و یاقوت بار همه برگ او زُمْرُد آبدار
8 زمینش همه خشت زرّین و سیم شکوفه ز مرجان و درّ یتیم
9 می و شیر در جوی با انگبین که سازد چنین، جز جهان آفرین
10 یکی شهر نزدیک دریای ژرف نهادی تو بازارگاه شگرف
11 ز خمدان به فرسنگها هشتصد برآید همی تا کس آن جا رسد
12 برآرنده ماروق کرده ست نام در او مردمانی همه شادکام
13 همه پوشش بانها استخوان ز پهلوی ماهی گرفتند خوان
14 هرآن شاه کآهنگ شهر آورد ز بیداد و تاراج بهر آورد
15 نماند همی زنده سالی فزون چنین ساخته مردم پُر فسون