-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهد دگر از خلوت تقوی به درافتاد عقل آمد و با عشق درافتاد ور افتاد
2 ما سر به در خانهٔ خمار نهادیم پا بر سر ما هر که نهاد او به سر افتاد
3 مه روشنئی یافت که شد بدر تمامی نوری مگر از مهر رخت بر قمر افتاد
4 افتاد در این کوی خرابات بسی دل المنة لله که بار دگر افتاد
5 برخواستن از رهگذر او نتواند هر عاشق مستی که در آن رهگذر افتاد
6 در خواب به جز نقش خیالش نتوان دید ور زانکه کسی دید مرا از نظر افتاد
7 صد بار درین کوی خرابات فتادم عیبم مکن ارزان که گذارم دگر افتاد
8 هر دیده که او نقش خیال دگری دید گر مردم چشم است که او از بصر افتاد
9 رندی که به میخانهٔ سید گذری کرد تا یافت خبر مست شد و بی خبر افتاد