-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زینت اهل صفا، آمده عریان بدنی زده فانوس دم از نور، ز یک پیرهنی
2 بعد مردن، به تن مرد خدا بر در دوست جامهای نیست برازندهتر، از بیکفنی
3 تار و پود تن زارت چو ز هم خواهد ریخت گو قبا قطنی و مندیل نباشد فتنی
4 میشود چون کفن از خون تو، گلبندی چند نازکاندامی و، تنپروری و، گلبدنی!
5 نیم رنگست بسی جامه هستی، غم نیست نبود جامه اگر سوسنی و یاسمنی
6 نکنی گر سفر مکه و یثرب، چه غم است؟ طاق درگاه ضرور است که باشد مدنی!
7 شعله هرگز نشود جانب پستی مایل روشنان را نبود میل به دنیای دنی
8 سادهدل باش، اگر نور و صفا میخواهی که کم از نقش شود، آب عقیق یمنی
9 مشکن قدر خود از خنده بیجا واعظ که گشودن لب خود نیست به جز خودشکنی