زینت اهل صفا، آمده عریان از واعظ قزوینی غزل 615

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

زینت اهل صفا، آمده عریان بدنی

1 زینت اهل صفا، آمده عریان بدنی زده فانوس دم از نور، ز یک پیرهنی

2 بعد مردن، به تن مرد خدا بر در دوست جامه‌ای نیست برازنده‌تر، از بی‌کفنی

3 تار و پود تن زارت چو ز هم خواهد ریخت گو قبا قطنی و مندیل نباشد فتنی

4 می‌شود چون کفن از خون تو، گلبندی چند نازک‌اندامی و، تن‌پروری و، گل‌بدنی!

5 نیم رنگست بسی جامه هستی، غم نیست نبود جامه اگر سوسنی و یاسمنی

6 نکنی گر سفر مکه و یثرب، چه غم است؟ طاق درگاه ضرور است که باشد مدنی!

7 شعله هرگز نشود جانب پستی مایل روشنان را نبود میل به دنیای دنی

8 ساده‌دل باش، اگر نور و صفا می‌خواهی که کم از نقش شود، آب عقیق یمنی

9 مشکن قدر خود از خنده بی‌جا واعظ که گشودن لب خود نیست به جز خودشکنی

عکس نوشته
کامنت
comment