- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ستمی کز تو کشد مرد، ستم نتوان گفت نام بیداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت
2 آرزوی تو ز روی دگران کم نشود حاجت کعبه به دیدار حرم نتوان گفت
3 حسن تو خانه برانداز مسلمانانست ناز هم یارب و زنهار که کم نتوان گفت
4 تا چه سرهای عزیزان به درت خاک شده ست وه که آن خاک قدم خاک قدم نتوان گفت
5 رشکم آید که برم نام تو پیش دگران ذکر انصاف تو در پیش تو هم نتوان گفت
6 چون منی باید تا باورش آید غم من تو که دیوانه و مستی به تو غم نتوان گفت
7 سخن توبه و آنگه ز جمال خوبان به که دادند سر زیر علم نتوان گفت
8 غاریی از پی دین برهمنی را می کشت گفت از بهر سری ترک صنم نتوان گفت
9 خسروا گر کشدت یار، مگو کاین ستم است عدل خوبان را به بیهوده ستم نتوان گفت