1 آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم
2 من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
3 بستهام در خم گیسوی تو امید دراز آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
4 ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
5 پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
6 صوفی صومعه عالم قدسم لیکن حالیا دیر مغان است حوالتگاهم
7 با من راه نشین خیز و سوی میکده آی تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم
8 مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
9 خوشم آمد که سحر خسرو خاور میگفت با همه پادشهی بنده تورانشاهم