آن که دل برد و ز غمزه از امیرخسرو دهلوی غزل 688

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش می نهد

1 آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش می نهد عشق جانم می شکافد، در میانش می نهد

2 باد کز کویش وزد، مشتاق را بندد همی هم به زنجیری که بر اشک روانش می نهد

3 می نهم بر آستانش چشم و می میرم ز شرم دیده کاین داغ سیه بر آستانش می نهد

4 درد مشتاق، ای به خواب ناز، کی دانی تو شرح؟ داند آن کو گوش بر آه و فغانش می نهد

5 حرف ناخن پیش سینه قصه دل می نوشت زانکه چشمش مهر حسرت بر دهانش می نهد

6 کشته تو کعبتین آساست، بس کز نقش حال نقطه نقطه داغها بر استخوانش می نهد

7 جان خسرو، عشق اگر چه مردن و جان دادن است زنده دل را پرس کو بهتر ز جانش می نهد

عکس نوشته
کامنت
comment