1 ای آنکه چو من بسی اسیرند ترا شاهان همه در نظر حقیرند ترا
2 برگرد تو گردند که آزاد شوند افلاک که نه غلام پیرند ترا
1 گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت
2 دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش چشمی سوی ما کرد که عقل از سر ما رفت
1 این است نهان از نمک آن تازه جوان را کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را
2 آهوی ختایی فکند نافه بصحرا گر بنگرد آن خال و خط مشک فشان را
1 تا چند خشم و ناز و کین برخیز و باز از در درآ عاشق کشی از سر بنه عاشق نو از در درآ
2 بی صورت زیبای تو صحبت صفایی نیستش مجلس گلستان کم دگر چون سرو ناز از در درآ