- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی که بهر تو جان باختن هوس دارد چه غم ز شحنه و اندیشه از عسس دارد
2 سرشک من همه سیماب شد، نمی دانم که کیمیای صبوری کدام کس دارد؟
3 من غریب به راه امید خاک شدم خوش آن کسی که بر آن پای دسترس دارد
4 مرا پسین نفس زیستن هوس، وان مست به خواب ناز کجا پاس این نفس دارد؟
5 هلاک خویش همی گویم، ار چه می دانم که انگبین چه غم از مردن مگس دارد؟
6 تو خفته می گذر، ای ماهروی مهدنشین که بار بر شتر است و فغان جرس دارد
7 برفت جان زتن من در آن جهان و هنوز ز بهر دیدن تو روی باز پس دارد
8 تو خود به بوسه دهی جان، ولی نیارد گفت که باز مرده تو زندگی هوس دارد
9 بلاست میل تو در روزگار خسرو، از آنک چه دوستیست که آتش به سوی خس دارد؟