1 آنی که از کرشمه و نازت سرشتهاند نقشی چو تو ز کلک قضا کم نوشتهاند
2 جان سودهاند ریخته در چشمه حیات تا زان خمیر مایه لعلت سرشتهاند
3 عنابهای ترک ازان میچکد نبات پیش لب تو خشک و ترش رو چو کشتهاند
4 گر پرتوی ز روی تو بر صالحان فتد در حال سایه گیر بسان فرشتهاند
5 عشاق را به جز جگر خسته بر نداد زان دانههای دل که به کوی تو کشتهاند
6 از بهر کام دل چه تنم بر در تو، چون در پود چرخ تار مرادی نرشتهاند
7 خسرو ازان به چاه زنخدان تو فتاد کش پیش دیده پرده تقدیر هشتهاند