1 شهی که موردم تیغش اژدهائی بود هژبر پیکر و جادوکش و نهنگ اوبار
2 توانم او را خواند آفتاب اگر شاید کز آفتاب بتابد ستاره هفت و چهار
3 گه کشیدن بیرنگ آسمان کبود ز تیر خامه گرفت از دو پیکران پر کار
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا