1 حوری که به زعم او چو او نایاب است زیباتر از آفتاب عالم تاب است
2 میگفت کسی چو غنچه دارم حق است غنچه است ولیک غنچه سیراب است
1 غمم نمی رود از دل به گریه بسیار کسی به آب ز آینه چون برد زنگار
2 مرا چو چشمه شده چشم ها زجور فلک کنم به ناخن از آن روی وی بر رخسار
1 دونی دو که مردهای بنگ و برشند وز نشاء بنگ دایم اندر عرشند
2 در خانه مگو بنگ ندارند ایشان کانجا شب و روز قرض خواهان فرشند
1 ز روزگار ندیدم دمی فراغت بال بیار ساقی جامی زباده مالامال
2 از آن میی که اگر دلشکستگان تاکش درون دل گذرانند لب زند تبخال