شبی که راه هم آه آتش افشان از خواجوی کرمانی غزل 25

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

شبی که راه هم آه آتش افشان را

1 شبی که راه هم آه آتش افشان را ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را

2 ببر طبیب صداع از سرم که این دل ریش ز بهر درد فدا کرده است درمان را

3 مگر حکایت طوفان چو اشک ما بینی که ما ز چشم بیفکنده‌ایم طوفان را

4 بقصد جان من آن کس که میکشد شمشیر نثار خنجر خون‌ریز او کنم جان را

5 عجب نباشد اگر تشنهٔ جمال حرم ز آب دیده لبالب کند بیابان را

6 بعزم کعبه چو محمل برون برد مشتاق بسوزد از نفس آتشین مغیلان را

7 نوباد پای زمین کوب را بجلوه درآر که ما به دیده زنیم آب خاک میدان را

8 مگو بگوی که سرگشته از چه میگردی اگر چنانکه ندانی بپرس چوگان را

9 مکن ملامت خواجو که از گل صد برگ مجال صبر نباشد هزار دستان را

عکس نوشته
کامنت
comment