1 شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم در دولت تو همیشه سر کار خودیم
2 هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
1 مدتی این مثنوی تاخیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد
2 تا نزاید بخت تو فرزند نو خون نگردد شیر شیرین خوش شنو
1 گفت امیر المؤمنین با آن جوان که به هنگام نبرد ای پهلوان
2 چون خدو انداختی در روی من نفس جنبید و تبه شد خوی من
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد