1 شب که بادم ز سوی یار آمد مست گشتم که بوی یار آمد
2 بو که بر جان زنده ره از بادم بو که باد روی یار آمد
3 آب چشمم دوید از سر جان پای کوبان به سوی یار آمد
4 گریه خویش، گریه دگر است کاب رفته به جوی یار آمد
5 می کنم یاد و می خورم حسرت هر چه خوردم ز جوی یار آمد
6 نیک نبود که بد کنم دل، اگر بد ز روی نکوی یار آمد؟
7 خویش را نیز کرد گم خسرو جستن دل که سوی یار آمد