1 شب کان مه من بر دلم از غصه پیکان بشکند از چشم طوفان بار من، از گریه طوفان بشکند
2 هر لحظه زد غم حاصلم در خاک و در خون منزلم آن روزنی کاندر دلم از غمزه پیکان بشکند
3 گر عاشقان را از ستم بشکست، او را عیب نیست امیدوارم کان صنم ما را بدینسان بشکند
4 با آنکه زو دلخسته ام خود را بر او بر بسته ام چون عهد او را بشکسته ام خواهم که پیمان بشکند
5 زان سنگ جان ممتحن مسکین دل بی سنگ من آن شوخ را از سنگ محن جز جوهر جان بشکند
6 خسرو به جست جوی او، آید همیشه سوی او پایش اگر در کوی او دست رقیبان بشکند