آنکه شب روز طرب کرد ز روی از اهلی شیرازی غزل 1116

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم

1 آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم

2 آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم چکنم گر نکند از کرم خود نگهم

3 زان ز نخدان من مسکین چو بچاه افتادم دوست گر دست نگیرد که برآرد ز چهم

4 گرچه ره داد بخویشم مرو ایدل گستاخ که غیورست و ز غیرت بدهد باز رهم

5 من چو زلف تو پریشان نه ز خویشم شب و روز که پریشان تو کنی روز و شب و سال و مهم

6 دم نیارم زدن از خرمن طاعت ترسم که کند خاک سیه آتش برق گنهم

7 چون گدای در آن شاه بتانم اهلی نا امید از در بخشش نکند میل شهم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر