-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم
2 آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم چکنم گر نکند از کرم خود نگهم
3 زان ز نخدان من مسکین چو بچاه افتادم دوست گر دست نگیرد که برآرد ز چهم
4 گرچه ره داد بخویشم مرو ایدل گستاخ که غیورست و ز غیرت بدهد باز رهم
5 من چو زلف تو پریشان نه ز خویشم شب و روز که پریشان تو کنی روز و شب و سال و مهم
6 دم نیارم زدن از خرمن طاعت ترسم که کند خاک سیه آتش برق گنهم
7 چون گدای در آن شاه بتانم اهلی نا امید از در بخشش نکند میل شهم