- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب ز سوزی که بر این جان حزین میگذرد شعله آه من از چرخ برین میگذرد
2 منم و گریه خون هر شب و کس آگه نیست با که گویم که مرا حال چنین میگذرد
3 سوزم آن نیست که از تشنگیم سینه بسوخت آن است سوزم که به دل ماء معین میگذرد
4 زاهد، از صومعه زنهار که بیرون نروی که ازان سوی بلای دل و دین میگذرد
5 میگذشتی شب و از ماه برآمد فریاد کاین چه فتنه است که بر روی زمین میگذرد
6 باد از بوی تو مست است دلیریش نگر که دوان پیش شه تختنشین میگذرد
7 قطب دنیا که فلک هرچه کند کار تمام همه در حضرت آن رای متین میگذرد
8 گر کنی جور وگر تیغ زنی بر خسرو همچنان دان که همان نیز و همین میگذرد