1 شب پاسی را هر آنکه آماده کند باید که به جام نیلگون باده کند
2 تاریخ زه مادر فیروز اینست گربه به فراش موش سه زاده کند
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا