- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب را ز تیغ صبحدم خون است عمدا ریخته اینک ببین خون شفق در طشت مینا ریخته
2 لالای شب در هر قدم لؤلؤ بر آورده بهم وز یک نسیم صبحدم لؤلؤی لالا ریخته
3 خورشید زرکش تافته زربفت عیسی بافته زنار زرین یافته زر بر مسیحا ریخته
4 مطرب ز دیوان فرح پروانه را آورده صح ساقی شراب اندر قدح از حوض حورا ریخته
5 موسی کف عیسی زبان فرعونیی کرده روان زنار زلفش هر زمان صد خون ترسا ریخته
6 ساقی به گردش سر گران زرین نطاقی بر میان وز شرم او از کهکشان جوجو چو جوزا ریخته
7 ما کرده از مستی همی بر جام ساقی جان فدی وز دیده تا تحتالثری عقد ثریا ریخته
8 از تائبی سر تافته صد توبه برهم بافته چون بوی زلفش یافته می بر مصلا ریخته
9 چون قطره دریا کش زبون اشک وی از دریا فزون دریای دل یک قطره خون یک قطره دریا ریخته
10 آنجا که قومی همنفس می میدهند از پیش و پس طاوس جانها چون مگس بال و پر آنجا ریخته
11 جان غرقهٔ سودای دل تن نیز ناپروای دل عطار از دریای دل صد گنج پیدا ریخته