1 باز شب افتاد و ما را دل همان جا شد که بود باز جانم را همان آغاز سودا شد که بود
2 عشق کهنه نو شد، ای دل، شغل غم نو کن که باز فتنه در جان هم بدانسان کارفرما شد که بود
3 ما و بت را سجده زین پس، آن هم ار افتد قبول کان همه زهد و نماز رسمی از ما شد که بود
4 پایمال مرکبم کن، وین بگو بهر دیت آنکه شبدیز مرا خاک قدمها شد که بود
5 توبه آلوده خسرو کرد یک چندی و باز منت ایزد را که هم زانگونه رسوا شد که بود