1 شب رسید آن شمع کو عمری درون سینه بود شعله می زد هر چه در دل آتش دیرینه بود
2 پیش آن محراب ابرو جان خلقی در دعا همچو انبوه گدا در مسجد آدینه بود
3 من ندانم زار زارم این چنین بهر چه کرد؟ وه گدایی وه که شاهی را چه خشم و کینه بود
4 رشکم از آیینه کو نقش ترا در بر کشید زانکه در صافی رخت هم نقش آن آیینه بود
5 صوفی ما دی بتی دید و پرستیدش، چنانک الصنم شد ذکر هر مویی که در پشمینه بود
6 کرد بر نوک قلم، بس نسخه از خطت گرفت سوخته خونی که خسرو را درون سینه بود