آن نگینی که منش می‌طلبم از خواجوی کرمانی غزل 202

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

آن نگینی که منش می‌طلبم با جم نیست

1 آن نگینی که منش می‌طلبم با جم نیست وان مسیحی که منش دیده‌ام از مریم نیست

2 آنکه از خاک رهش آدم خاکی گردیست ظاهرآنست که از نسل بنی آدم نیست

3 گر چه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن شاد از آنم که مرا از غم عشقش غم نیست

4 دوش رفتم بدر دیر و مرا مغبچگان چون سگ از پیش براندند که این محرم نیست

5 چه غم از دشمن اگر دست دهد صحبت دوست مهره گر زانکه بدستست غم از ارقم نیست

6 در چنین وقت که دیوان همه دیوان دارند کی دهد ملک جمت دست اگر خاتم نیست

7 در نیاری بکف ار زانکه ز دریا ترسی لیکن آن در که توئی طالب آن در یم نیست

8 مده از دست و غنیمت شمر این یکدم را که جهان یکدم و آندم به جز از این دم نیست

9 کژ مرو تا چو کمان پی نکنندت خواجو روش تیر از آنست که در وی خم نیست

عکس نوشته
کامنت
comment