1 نام گل بردن به پیشت بر زبان آید گران دم زدن بی یاد رویت از دهان آید گران
2 در ترازوی دل ار سنجم ترا با جان خویش از لطافت تو سبک آیی و جان آید گران
3 ابرویت در سینه ام بنشست و می لرزم ز بیم کاین چنین توزی بر آن زیبا کمان آید گران
4 گر بمیرم از غمت، روزی ندارم غم، جز آنک بر چنان خاک عزیزان استخوان آید گران
5 گر خیالت برد جانم بر زبان نآرم، از آنک منت کم همتان برمیهمان آید گران
6 آن گرانی دارم از غمهات با این لاغری سایه او بر زمین و آسمان آید گران
7 تنگ نآید عاشق، ار صد جور از جانان رسد گر بریزد ابر کی بر ناودان آید گران؟
8 گر چه موری گشتم از خواری گرانم بر همه بوالعجب موری که بر جمله جهان آید گران
9 گر چه پند دوستان تلخ است، ای خسرو، نکوست کز طبیبان کن مکن بر ناتوان آید گران
دیدگاهها **