خود کوه لنگری و، دلت سنگ از واعظ قزوینی غزل 176

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

خود کوه لنگری و، دلت سنگ خاره است

1 خود کوه لنگری و، دلت سنگ خاره است لعل تو آتش است و، تکلم شراره است

2 خود قندی و، دو لعل تو قند مکرر است خود عمری و، دو زلف تو عمر دوباره است

3 سرو قد تو، ساعد دست ستمگریست گرد سر تو گشتنم، آن را چو یاره است

4 هرجا ز پا نشست، گلستان چه پیشه است هرجا ز جای خاست، قیامت چه کاره است؟

5 یک مسلخ است عالمی از دست و خنجرش هر نیش خار، لخت دلی را قناره است

6 آنجا که حرف اوست، سخنها خموشی است جایی که یاد اوست، سویدا کناره است

7 آخر کجا رسید، ببین کار عاشقان پروانه هم ز سوختنی در شماره است

8 آنجا که صبر ماست، بلاها چه پیشه اند؟ جایی که درد اوست، صبوری چه کاره است؟

9 واعظ چو یافت عمر ابد از خیال دوست از دوریش، بغیر نمردن، چه چاره است؟

عکس نوشته
کامنت
comment