-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبح وصل از افق مهر بر آید روزی وین شب تیرهٔ هجران بسر آید روزی
2 دود آهی که بر آید ز دل سوختگان گرد آئینهٔ روی تو در آید روزی
3 هر که او چون من دیوانه ز غم کوه گرفت سیلش از خون جگر بر کمر آید روزی
4 وانکه او سینه نسازد سپر ناوک عشق تیر مژگان تواش بر جگر آید روزی
5 میرسانم بفلک ناله و میترسم از آن که دعای سحرم کارگر آید روزی
6 عاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه هیچ شک نیست که بیخواب و خور آید روزی
7 هست امیدم که ز یاری که نپرسد خبرم خبری سوی من بیخبر آید روزی
8 بفکنم پیش رخش جان و جهان را ز نظر گرم آن جان جهان در نظر آید روزی
9 همچو خواجو برو ای بلبل و با خار بساز که گل باغ امیدت ببر آید روزی