سپاه صبح زد از ماه از شهریار گزیدهٔ غزلیات 159

سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی

1 سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی

2 به لاجورد افق ته کشیده برکه شب مه و ستاره تپیدن گرفته چون ماهی

3 صلای رحلت شب داد و طلعت خورشید خروس دهکده از صیحه سحرگاهی

4 به جستجوی تو ای صبح در شبان سیاه بسا که قافله آه کرده‌ام راهی

5 نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر به جز چراغ جمال بقیت اللهی

6 برآی از افق ای مشعل هدایت شرق برآر گله این گمرهان ز گمراهی

7 ز سایه‌ای که به خاک افکنی خوشم چه کنم همای عرش کجا و کبوتر چاهی

8 بشارتی به خدا خواندن و خدا دیدن که این بشر همه خودبینی است و خودخواهی

9 به گوش آنکه صدای خدا نمی‌شنود حدیث عشق من افسانه‌ای بود واهی

10 تو کوه و کاه چه دانی که شهریارا چیست به کوه محنت من بین و چهره کاهی

عکس نوشته
کامنت
comment