- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند دشمن چه سگ بود گله از دوستان کنند
2 ز نار عشق رشته جان شد مرا چو شمع بر خود نبسته ام که مرا منع از آن کنند
3 دانم یقین نه مستی و از عشوه آندو چشم ترسم که با یقین خودم بد گمان کنند
4 خوبان بروی ما نگشایند در مگر روزی که نوبهار جوانی خزان کنند
5 مرغ دل از بتان نبرد ره بزیرکی کاین قوم صید دل نه به تیر و کمان کنند
6 اهلی ز وصف آن شکرین لب غریب نیست گر طوطیان حدیث تو ورد زبان کنند
7 بگرد یار صبا هم نمی رسد اهلی ترا دو دیده ز امید او بره تا چند؟
8 شادم که وجودم همه سیلاب عدم برد کز کوی تو بنیاد بلا خانه غم برد
9 هرکو ستمی برد هم اندک فرجی یافت مسکین دل من بود که تا بود ستم برد
10 تا چند جفا کز ستمت مرغ حرم هم فریاد ز بیداد تو بر مرغ حرم برد
11 پنهان ز حسودان قدحی گرم کن ایشیخ کز دست لییمان نتوان نام کرم برد
12 اهلی ز خیال دهنت هیچ عجب نیست گر غنچه صفت سر بگریبان عدم برد