1 رحمی که بر در تو غریب اوفتادهام در خون دل ز دست تو چون جام بادهام
2 دی باد صبح بوی تو آورد سوی من امروز دل به سوی تو بر باد دادهام
3 از بهر نیمبوسه که بر پای تو دهم یارب که چند بار به پایت فتادهام
4 آخر چه شد که چشم ببستی به روی من زین سان که من به روی تو ابرو گشادهام
5 آن روز نیست کز تو نمیزایدم غمی غم نیست، چون من از پی این روز زادهام
6 گفتی «دل شکسته بنه بر دو زلف من» من خود شکستهوار بر این دل نهادهام
7 رو بر مراد خسرو دلخسته یک دمی تا چند گوییم که ببین ایستادهام!